صبح بخیر _ یک سری لحظات هست تو زندگی که بدجوری نفس آدم رو میگیره و استرس رو تجربه میکنه مثل موقعی که معلم به فهرست حضور و غیاب نگاه میکرد تا یکی رو صدا بزنه و بیاره پای تخته یا وقتی که مامان بلند خطاب به بچهها می گه: «زود باشین بیاین این جا ببینم این چیه»؟ بدتر از همه لحظهای که تو دندون پزشکی منتظری آمپول بیحسی رو برات بزنن و… اما با ادامه استرسآورترین لحظات زندگی با ما باشید:
لحظهای که درحال رانندگی هستی و پدرت جلو نشسته و هی بهت تذکر می ده، مادرت هم عقب نشسته و هی دعا میخونه. یعنی هرچی تذکرات بیشتر و دعاها بلندتر بشه، استرس بیشتری داری و گند بیشتری می زنی.
اون لحظهای هم که به یک اکیپ از آدمهای سختگیر یک رستوران جدید رو پیشنهاد کردی، خیلی سخت میگذره. همهاش منتظری یک اتفاق بیفته و بهت گیر بدن چرا ما رو کشوندی اینجا.
همونطور وقتی که بعد از دو ساعت یادت میاد به مامانت قول دادی نیم ساعت یک بار ببینی آب غذا خشک نشده و ازش خبر بگیری، اون لحظهای که در قابلمه رو برمیداری تا ببینی سوخته یا نه؟ زمان انگار متوقف می شه.
اون لحظهای هم که یکی از وسایل مامان بزرگت رو تعمیر کردی خیلی سخته. هم خود لحظه، هم تا ۶۰ سال بعدش. چون هر اتفاقی برای اون وسیله بیفته، ممکنه مامانبزرگت بگه کار تو بوده که فلان موقع بهش دست زدی.
بیشتر بخوانید:
چیستان های باحال و خنده دار همراه با جواب