داستان کوتاهویژه ها

شعری از فروغ فرخزاد

صبح بخیر _ تو هم پی فریب من نشسته ای

نگه دگر بسوی من چه می کنی؟

چو در بر رقیب من نشسته ای

به حیرتم که بعد از آن فریب ها

 

تو هم پی فریب من نشسته ای

به چشم خویش دیدم آن شب ای خدا

که جام خود به جام دیگری زدی

چو فال حافظ آن میانه باز شد

تو فال خود به نام دیگری زدی

برو … برو … بسوی او، مرا چه غم

تو آفتابی، او زمین، من آسمان

بر او بتاب زآنکه من نشسته ام

به ناز روی شانه ستارگان

بر او بتاب زآنکه گریه می کند

در این میانه قلب من به حال او

کمال عشق باشد این گذشت ها

دل تو مال من، تن تو مال او

 

بیشتر بخوانید:

داستان کوتاه توکل بر خدا

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا