داستان کوتاه

داستان کوتاه دستبند الماس

در یکی از مجالس رقص وقتی که می خواست دستبندش را به دست کند، هر چه گشت آنرا نیافت...

صبح بخیر _ در یکی از مجالس رقص وقتی که می خواست دستبندش را به دست کند، هر چه گشت آنرا نیافت. او همیشه دستبند را در جیب شنل خود می گذاشت و برای رقص آنرا به دست می کرد اما این بار هر چه جیب های خود را گشت دستبند گرانقیمت الماس را نیافت. شک نداشت که یکی از همان خانم های حسود آن دستبند را از او دزدیده است و دیگر آن دستبند را پیدا نکرد.

سالها گذشت او که تمام ثروت خود را خرج کرده بود و بیشتر آنرا صرف خرید آن دستبند کرده بود دیگر پولی نداشت و برای اینکه شکمش را سیر کند، کف خانه های مردم را تمیز می کرد. یکی از روز هایی که پله های یک سالن رقص را تمیز می کرد، احساس کرد سردش شده است. اما پولی نداشت که لباس گرم بخرد بنابراین در بین لباس های کهنه خود گشت و شنلی کهنه یافت.

تصمیم گرفت تا از آن یک بالا پوش بدوزد. شروع به بریدن آن شنل کرد و وقتی که داشت آستر آنرا جدا می کرد احساس کرد چیزی در میان آستر لباس گیر کرده است وقتی که آنرا بیرون آورد شگفت زده شد. خدایا این همان دستبند الماس گرانقیمتی بود که برای خریدش تمام ثروتش را خرج کرده بود! او تمام این سالها در سختی و رنج زندگی می کرد، در حالی که ثروت هنگفتی داشت و آنرا نمی دید.

بسیاری از ما در عین حال که ثروتمند هستیم، در فقر زندگی می کنیم. فرصت های بسیاری در نزدیکی ما هستند، که هر کدام می توانند یک ثروت بزرگ باشند. ولی آن دور دست ها به دنبال ثروت و خوشبختی می گردیم. در شهری که من زندگی می کنم روی افراد موفق و اینکه چگونه ثروتمند شده اند تحقیقی انجام شد و نتیجه نشان می داد که ۹۴ درصد آنها اولین بخت و اقبال خود را در خانه یا در نزدیکی خود یافته بودند.

و من برای هر جوانی که فرصت هایی را که در اطرافش وجود دارد نمی بیند متاسفم! و بیشتر متاسف می شوم وقتی که می بینم او فکر می کند در جایی دیگر می تواند بهتر از این عمل کند.

بیشتر بخوانید:

داستان کوتاه کفش نارنجی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا