جملاتی از نویسند بزرگ روسیه داستایفسکی
فیودور میخایلوویچ داستایفسکی نویسنده مشهور و تأثیرگذار اهل روسیه بود.
داستایفسکی کیست؟
صبح بخیر _ فیودور میخایلوویچ داستایفسکی نویسنده مشهور و تأثیرگذار اهل روسیه بود. ویژگی منحصر به فرد آثار وی روانکاوی و بررسی زوایای روانی شخصیتهای داستان است. بسیاری او را بزرگترین نویسنده روانشناختی جهان به حساب میآورند. سوررئالیستها، مانیفست خود را بر اساس نوشتههای داستایفسکی ارائه کردهاند.
اکثر داستانهای وی همچون شخصیت خودش سرگذشت مردمیست عصیان زده، بیمار و روانپریش. او ابتدا برای امرار معاش به کار ترجمه پرداخت و آثاری چون اورژنی گرانده اثر بالزاک و دون کارلوس اثر فریدریش شیلر را ترجمه کرد. در اکثر داستانهای او مثلث عشقی دیده میشود، به این معنی که خانمی در میان عشق دو مرد یا آقایی در میان عشق دو زن قرار میگیرد. در این گرهافکنیها بسیاری از مسایل روانشناسانه که امروز تحت عنوان روانکاوی معرفی میشود، بیان میشود و منتقدان، این شخصیتهای زنده و طبیعی و برخوردهای کاملاً انسانی آنها را ستایش کردهاند.
جملات زیبا از داستایفسکی
هریک از ما کارهایی در زندگی انجام داده ایم که نمی توانیم به آن ها افتخار کنیم. کارهایی که شاید به هیچکس نتوانیم بگوییم،جز دوستانِ نزدیک خود. اما کارهایی هم هست که به آن ها هم نمی توانیم بگوییم. کارهایی چون رازی در قلب خود ، نگاه می داریم و فقط خود و خود از آن ها باخبریم.ولی بگذار رازی برایت بگویم. کارهایی هم هست که حتی در خلوت خود نیز آن ها را به خود نخواهیم گفت. افکار و کارهایی که با شرم ، حتی از خود پنهان می کنیم. همه ی ما پنهان می کنیم.
……..
اگر آدم بخواهد منتظر بماند که همهی مردم هوشمند شوند، امکان دارد کلی وقتش تلف شود. بعد توانستم خودم را متقاعد کنم که آن روز هرگز فرانخواهد رسید، آدمها نمیتوانند تغییر کنند، هیچکس هم قادر به تغییر دادنشان نیست. تلاش در این راه وقت تلف کردن است… کسی که دارای نیروی اراده و قدرت روحی است، به آسانی میتواند فروانروای تودهی مردم شود. هر کس از همه جسورتر باشد، همیشه حق با اوست.
……..
آدمیزاد دوست دارد که دوست صمیمی خود را پیش خود خوار ببیند. دوستی اغلب بر پایه حقارت حریف استوار است. این یک حقیقت قدیمی است که بر اشخاص زیرک پوشیده نیست.
……..
آدم رویایی خاکستر رویاهای گذشته اش را بی خودی پس میزند ، به این امید که در میانشان حداقل جرقهء کوچکی پیدا کرده و فوتش کند تا دوباره جان بگیرند.
تا این آتش احیا شده قلب سرمازدهء او را گرم کند و همهء آنهایی که برایش عزیز بودند ، برگردند.
……..
سراسر زمین از بالا به پایین، آکنده از اشک بشر است.
……..
هیچ چیز در این دنیا سخت تر از گفتن حقیقت نیست، هیچ چیز آسون تر از چاپلوسی نیست.
……..
دوست داشتن یک شخص دیگه به این معناست که او رو همون طور که خدا اون رو خواسته ببینیم.
……..
هیچ چیز آسون تر از محکوم کردن گناهکار نیست.
هیچ چیز سخت تر از درک اون نیست.
……..
تمام اشخاصی که هنوز در شهر هستند، تمام این چهره هایی که از صبح تا شب در برابر دیدگانم می گذرند، بی حیایی صداقت آمیزشان را، خودخواهی شان را ، بزدلی روح های کوچکشان را و بی حسی قلبشان را بی اندازه آشکار و بی پیرایه نمایان می سازند.
راستی ، بهشت مالیخولیایی ها که آشکارا فریاد می زنند همین است! همه چیز درست و پاک و همه چیز آشکار است. هیچکس واجب نمی بیند باطن خودش را پنهان کند.
……..
در غم بزرگ، خیلی بزرگ و پس از شدید ترین هیجانات انسان همیشه تمایل به خواب دارد. می گویند محکومین به اعدام در شب آخر به خواب فوق العاده سنگینی فرو می روند. بله، همینطور هم باید باشد و این امر طبیعی است و گرنه نیرو کفایت نخواهد کرد
……..
من هنوز هم یک مرد هستم، یادت باشد، پنجاه و پنج سال که بیشتر ندارم. دست کم تا بیست سال دیگر هم یک مرد ام. پیر که بشوم دیگر هیچ کاری ازم بر نمی آید. هیچ زنی به میل خودش سراغ من نمی آید. آن وقت پول چاره ساز است. خلاصه، من فقط برای خودم پول در می آورم، آقا، نه برای بذل و بخشش به این و آن. این را هم بهت بگویم، پسر، من بی زن نمی توانم زندگی کنم. من تا دم آخر عمر زن می خواهم . پس تا دم آخر عمر زناکارم! این کار را همه قبیح می دانند و همه تقبیح می کنند، ولی هیچکس از خیرش نمی گذرد. دیگران یواشکی این کار را می کنند و من علنی. چون اهل ریاکاری نیستم و ظاهر سازی نمی کنم، هر پفیوزی بد و بیراه بارم می کند.
……..
((چگونه در برابر وسوسه ی نافرمانی از آن ممنوعیت شدید، تسلیم شدی و پا فراتر نهادی؟! چگونه به آن میوه ی ممنوعه تجاوز کردی؟! آخر چگونه یکی از نیرنگ های دشمن شومی که او را نمی شناختی، فریبت داد…؟! و اینک، او مرا نیز در کنار تو، به سقوط وا داشت… زیرا تصمیم من یقینا این است که با تو جان سپارم! آخر چگونه می توانم بی تو زنده بمانم؟! چگونه می توانم گفت و گوی شیرین با تو را، و عشقی که ما را این گونه به هم پیوند داده است رها سازم تا در این جنگل وحشی ، تنها و بی کس باقی بمانم…؟! حتی چنانچه خدای متعال حوایی دیگر بیافریند، و من نیز دنده ی دیگری فراهم آورم، باز غم از دست رفتن تو هرگز از قلبم برون نخواهد رفت. نه! نه! … بنا به رابطه ی طبیعت، خود را به تو نزدیک حس میکنم: به راستی تو گوشتی از گوشت من، و استخوانی از استخوان منی! سرنوشت من، هرگز از سرنوشت تو جدا نخواهد شد، حال در سعادت باشم یا در رنج و محنت! ))
آدم با وجود همه ی آن چه را در آن باره دانسته بود، حتی دمی در خوردن میوه درنگ ننمود! او هرگز فریب نخورد، بلکه به طرزی جنون آمیز، با زیبایی و جذابیت زنانه، مغلوب گشت…!
بیشتر بخوانید: