اصطلاح هیچ گرانی بی حکمت نیست از کجا آمده است
در روزگاران قدیم تاجری حدود 5 سال دو تا شاگرد هم سن و سال رو استخدام کرده بود
صبح بخیر _ در روزگاران قدیم تاجری حدود ۵ سال دو تا شاگرد هم سن و سال رو استخدام کرده بود. گرچه هر دو با هم استخدام شده بودند و سابقه کاری هر دو مثل هم بود ولی به لحاظ حقوقی متفاوت بودند یعنی یکی از شاگردها، دو برابر دیگری حقوق می گرفت.
شاگردی که کمتر حقوق می گرفت، تاجر را دوست داشت؛ اما از این که نصف همکارش حقوق می گیرد، همیشه غمگین بود.
در یکی از سفرهای تجاری که فرصتی پیش آمده بود، شاگرد سر صحبت با تاجر را باز کرد و گفت: «شما هرچه به من بدهید، می گویم خدا برکت بدهد. اما خیلی دلم می خواهد علت این اختلاف حقوق را بدانم.»
تاجر لبخندی زد و گفت: «کمی صبور باش تا در اولین فرصت علتش را دریابی.»
بعد از مدت ها یک روز تاجر و هر دو شاگردش سر سفره ی ناهار نشسته ای بودند که صدای زنگ های شتران کاروانی به گوش رسید. تاجر که با خود مقداری جنس اورده بود و دنبال مشتری می گشت، گفت: «امیدوارم توی این کاروان مشتری خوب برای جنس های من پیدا شود. خیلی دلم می خواهد هر چه زودتر جنس هایمان را بفروشیم و برگردیم»
فوراً به شاگردهایش گفت: «یکی تان بروید ببینید چه خبر است و آیا امیدوار باشیم یا نه.»
شاگردی که کمتر حقوق می گرفت، برای این که ثابت کند زرنگ است، فوراً بلند شد و بیرون رفت. بعد از اندک زمانی برگشت و گفت: «بله، همان طور که می گفتید، یک کاروان تجاری است که به گردن همه ی اشترهایشان زنگ بسته اند و با سر و صدا از این جا عبور می کنند. احتمال می دهم نه خریدار باشند، نه فروشنده؛ چون ظاهراً قصد ندارند در این مکان بمانند.»
تاجر تشکر کرد و رو به شاگرد دیگرش گفت: «تو هم برو ببین چه خبر است؟»
شاگردی که حقوقش بیشتر بود، از جا بلند شد و رفت. آمدنش طول کشید. شاگردی که کمتر حقوق می گرفت، خرسند شد و با خود گفت: «من احتمالاً در نزد تاجر زرنگ تر بودم چون در کمترین زمان رفتم و برگشتم.» اما افکارش را به تاجر نگفت.
به هر حال بعد از مدت زمان نسبتاً طولانی شاگردی که بیشتر حقوق می گرفت، از مأموریتی که تاجر به او داده بود برگشت.
تاجر گفت: «چه خبر؟»
شاگرد گفت: «کاروانی بود که بیش از صد نفر شتر داشت و سی و پنج رأس قاطر. پشت صد و بیست و پنج تا از چهار پاها را بار کرده بودند و روی ده نفر از شترها هم صاحبان کالا نشسته بودند. بارشان پارچه بود و مغز بادام و کمی هم مغز گردو از مشهد آمده بودند و داشتند به طرف اصفهان می رفتند.
قصد داشتند زودتر خودشان را به کاروانسرای بعدی برسانند. عجله داشتند که تا شب نشده به مقصد برسند تا گرفتار راهزنان و دزدان نشوند. دو سه روزی در کاروانسرای بعدی می مانند تا کمی ادویه و پشم و پنبه بخرند. به آن ها گفتم که ما ادویه و پشم داریم و قرار گذاشتیم که فردا صبح، جنس های مورد نیازشان را به کاروانسرای بعدی ببریم.»
تاجر تشکر کرد و گفت: «در این مدت زمان اطلاعات خوبی برایم آوردی». و دوباره ادامه داد: « درباره ی قیمت ادویه و پشم که چیزی به آنها نگفتی؟»
شاگرد گفت: «نه، گفتم که قیمت با شماست.»
تاجر بازهم تشکر کرد و به او گفت: «پس این پول را بگیر و غذا و وسایل لازم را برای سفر فردامان تهیه کن. فردا باید به طرف کاروانسرای بعدی برویم و جنس هامان را به آنها بفروشیم.» وقتی شاگرد بیرون رفت، تاجر رو به شاگرد دیگرش کرد و گفت: «حالا فهمیدی که، هیچ گرانی بی حکمت نیست و هیچ ارزانی بی دلیل نیست؟!»
وقتی بخواهند از ارزشمند بودن یا نبودن شی یا فردی حرف بزنند، به مثل «هیچ گرانی بی حکمت نیست و هیچ ارزانی بی دلیل نیست» اشاره می کنند.
۱- یعنی اجناس طبق ارزششان قیمت گذاری می شوند و اجناس باارزش گران قیمت اند و ممکن است باارزش بودنشان حکمت گرانی شان باشد.
۲- باید توجه داشت: هرچیز باارزشی گران است ولی هرچیز گرانی باارزش نیست؛ ممکن است یک کالایی بسیار گران قیمت باشد اما وقتی بطور دقیق آن را بررسی می کنیم می بینیم ارزشش با قیمت گذاری اش تناسب ندارد. پس باید حواسمان باشد.
نکته: گاهی کم یاب بودن کالایی آن را در نظرها ارزشمند جلوه می دهد.
۳- بر اساس این ضرب المثل، کالایی که ارزان قیمت بود حتما علتی دارد و باید علت آن را بررسی کرد. حالا علتش می تواند به وفور یافتن آن باشد یا خراب بودن، جهت جلب مشتری به مغازه و … باشد.
۴- انسان باید در همه کارها و انتخاب هایش تمام جوانب را بسنجد تا خطا نکند.