داستان کوتاه
-
داستان کوتاه پیرزن زرنگ
صبح بخیر _ دزدی وارد خانه یک پیر زنی شد و شروع کرد به جمع کردن اثاث خانه. پیرزن که…
-
داستان کوتاه ارتباط با خدا
صبح بخیر _ درخت تا درخت است، حیات دارد، زنده و سبز است، هم به حال خودش سودمند است، هم…
-
داستان کوتاه عقد زن زیبا و مرد زاهد
صبح بخیر _ زن زیبایی به عقد مرد زاهد و مومنی در آمد. مرد بسیار قانع بود و زن تحمل…
-
داستان کوتاه چقدر وقت داری
صبح بخیر _ اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه. گفت: حاج آقا یه سوال دارم…
-
داستان کوتاه سیلی دختر گل فروش
صبح بخیر _ امروز سر چهار راه کـتـک بـدی از یـک دختـر بچـه ی هفـت سـالـه خـوردم ! اگه دل…
-
سخن بزرگان افرادی که علیه اشخاص محبوب جامعه شایعه میسازند
بیشتر بخوانید: حکایت بوی کباب مجانی و ملانصرالدین
-
داستان کوتاه نعمت خداوند
صبح بخیر _ روزی مهندس ساختمانی، از طبقه ششم می خواهد که با یکی از کارگرانش حرف بزند. خیلی او…
-
داستان کوتاه عیادت دوستان
صبح بخیر _ غروب نزدیک بود، خورشید اندک اندک نور طلایی رنگ خود را از سر خانه ها، درخت ها…
-
داستان کوتاه راهی به سمت خدا
صبح بخیر _ بر صندلی چوبی نشسته بود و ژاکتی پشمی به تن داشت و چای می نوشید ؛ بی…
-
حکایت بوی کباب مجانی و ملانصرالدین
صبح بخیر _ دود کباب توی کوچه و بازار پیچیده بود. بوی کباب چنان ولع آور بود که، فرد سیر…