داستان کوتاه
-
حکایت جالب از مثل “آش نخورده و دهن سوخته”
بیشتر بخوانید: داستان کوتاه او تنها بود یا ما
-
داستان کوتاه او تنها بود یا ما
صبح بخیر _ ”وقتی که مرد، حتی یک نفر هم توی محل ما ناراحت نشد. بچههای محل اسمش رو گذاشته…
-
داستان کوتاه قضاوت دیگران
مجلس میهمانی بود پیر مرد از جایش برخاست تا به بیرون برود… اما وقتی ڪه بلند شد، عصای خویش را…
-
چرا گاهی ماه در روز روشن هم دیده میشود
صبح بخیر _ حضور ماه در آسمان شب هزاران سال انسانها را میخکوب کرده است. اما چرا ماه گاهیاوقات در…
-
داستان کوتاه مجسمه حضرت داوود
صبح بخیر _ میگویند در زمان های دور پسری بود کـه بـه اعتقاد پدرش هرگز نمیتوانست با دستانش کار با…
-
داستان کوتاه تصمیم ساعت ۲ شب
صبح بخیر _ یه روز یکی بهم گفت هیچوقت بعد از ساعت ۲ شب تصمیم نگیر، فقط بخواب پرسیدم چرا؟…
-
داستان کوتاه راهی غیر تکراری برای ابراز عشق
صبح بخیر _ یک روز آموزگار از دانشآموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا میتوانید راهی غیر تکراری برای ابراز…
-
داستان کوتاه ملانصرالدین و مرد فقیر
صبح بخیر _ ملانصرالدین نگاهی به آسمان انداخت و به خورشید که یکراست بر سرش میتابید نگاهی انداخت. تا چند…
-
داستان بز حسود و الاغ پرتلاش: بار کج هیچ وقت به مقصد نمی رسد
صبح بخیر _ داستان و حکایات آموزنده، همواره مسیری را برای ما نشان می دهند. مسیری که در آن بر…
-
داستان کوتاه ناراحتی عمیق
صبح بخیر _ کلاس اولی که بودم یک روز بایکی از بچه های کلاسمان دوست شدم ، کلی باهم توی…