داستان کوتاه
-
داستان کوتاه آگهی ازدواج
صبح بخیر _ دختر جوان اگر به خودش بود، دوست داشت در همان ۲۰ سالگی که مادرش مُرد و او…
-
داستان کوتاه دلت باید مهربون باشه
صبح بخیر _ دختر کوچولو خوشحال اومد خونه و به مامانش گفت:”مامان من دوچرخه میخوام، میشه یکی برام بخری؟” …
-
داستن کوتاه خیاط خروشچف
صبح بخیر _ روزی نیکیتا خروشچف، نخست وزیر سابق شوروی، از خیاط مخصوصش خواست تا از قواره پارچه ای که…
-
داستان کوتاه داروی جدید
صبح بخیر _ دارویی بسیار جدید پس از آزمایش روی حیوانات قرار بود روی انسانها امتحان شود ولی امکان مرگ…
-
داستان کوتاه دیدن خدا
صبح بخیر _ گویند عارفی قصد حج کرد. فرزندش از او پرسید: پدر کجا می خواهی بروی؟ پدر گفت: به…
-
داستان کوتاه ابومسلم خراسانی
صبح بخیر _ شاگرد معمار، جوانی بسیار باهوش اما عجول بود گاهی تا گوشی برای شنیدن می یافت شروع می…
-
داستان کوتاه ادیسون
صبح بخیر _ ادیسون در سنبن پیری پس از اختراع چراغ برق یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار می رفت…
-
داستان کوتاه پدر و پسر
صبح بخیر _ روزی، یک پدر روستایی با پسر پانزده ساله اش وارد یک مرکز تجاری می شوند. پسر متوّجه…
-
حکایت یعقوب اسحاق کندی و فقیه بلخی؛ علم در برابر تعصب
صبح بخیر _ در زمانی که مأمون خلیفه بود، یعقوب اسحاق کندی، فیلسوف و دانشمند نامدار، به واسطه علم و…
-
یوتاب هخامنشی زن جنگجوی ایرانی
صبح بخیر _ یوتاب به معنی «بینظیر» در پارسی باستان (قرن چهارم قبل از میلاد – ۳۳۰ قبل از میلاد)…