زیباترین اشعار عاشقانه هالینا پوشویاتوسکا شاعر معروف لهستانی
گزیده ای از زیباترین شعرها و نوشته های عاشقانه هالینا پوشویاتوسکا شاعر و نویسنده ی معروف لهستانی
دلم می خواست می توانستم
عشق را تکه تکه کنم!
نرم و چسبنده بود
کش می آمد
آنچنان که به دست هایم پیچید!
اینک دستانم به عشق بسته شده است
و آن ها می پرسند
من زندانی چه کسی هستم؟
******
یک بار طعم عشق را چشیده ام
مزه تلخ قهوه سیاه می داد
تپش قلبم را تند کرد
بدن زنده ام را دیوانه
حواسم را به هم ریخت
و رفت
******
محبوب من از آن هنگام که برای اولین بار
دستم را به دستان تو سپردم
حس کردی که چقدر دوستت دارم !
آری ممکن است این چنین
ثروت راستین خود را به عشق بخشید
و سپس همه چیز را ترک کرد
بدون نگاهی به پشت سر
و فقط این چنین می توان
در سرمای کشنده این کره خاکی
زنده ماند !
******
تو فریاد چشم هایم هستی
که تا بی نهایت ادامه دارند
تا سایه ای که به وسعت هزار سایه ست
سایه ای از هزار روز بی نام و نشان
چقدر نور در دستان گسترده ات داری
چقدر شب در ناگهانی ستارگانی که فرو می افتند
به دنبال تو می گردم
با انگشتانم در میان ابرها جستجو می کنم
در میان بال های پرندگان و برگ ها
و تنها منظره ی رنگ پریده ی میدان شهر پیداست
******
کنار من باش نزدیک
تنها آن وقت سردم نیست
سرما می خروشد از اقصای فضا به درون
ابهت او را میبینم و خردی خود را
آن وقت در می یابم نیازم را
به بازوان گره کرده ات
دو شعاع نور کائنات
******
در میان دستان عاشق تو
من نور می شوم و بر فراز روز بیرمق تاریک
چون ماه سبز رنگ، میدرخشم
اما تو ناگاه حس میکنی
که لب هایم قرمز شده است
با مزه شور خونی که از آن سرازیر است
******
شاخهی عشق را شکستم
آن را در خاک دفن کردم
و دیدم که باغم گل کرده است
******
ناخن هایم کلمات را چنگ می زند
صدا می زنم چقدر دوستت دارم
کوه ها با خون من سرخی تیره می شود
رنگ علف های کوهی می پرد
از رنج من و جنگل تاریک می شود
جنگل غیر قابل عبور می شود
چون مرگ
******
دستهای تو چند سال دارند
درختانی در هم تنیده
موهایم را که نوازش کنی، بهار می رسد
عطر بیدار شدن ریشه ها
زمزمه زمین، پاییز را میخکوب می کند
در میان خشکی انگشتانت نسیم بهار می رقصد،
و من گردن سبزم را خم می کنم
تا انحنای دستانت هرچه عمیق تر،
پوست گرم مرا لمس کند
******
من شاخه عشق را جدا کردم
در زمین دفن کردم، آن را!
نگاه کن باغ من پر از شکوفه است!
عشق را نمی توان از بین برد
حتی اگر در زمین دفنش کنی
دوباره رشد می کند!
******
اگر دستم را بلند کنم
هنگام لمس سیم مسی
که جریانی از برق از میانش می گذرد
فرو خواهم ریخت
مانند بارانی از خاکستر
فیزیک، حقیقت است
کتاب مقدس ، حقیقت است
عشق، حقیقت است و حقیقت، دردی است جانکاه
******
در میان شکوفه های گیلاس وحشی
که عطرشان آشوب درونم را به زانو درآورد
بی رمق و لرزان ایستادم
در حالیکه تو ایستاده در پشت سرم
و تندتر از جریان آب دست هایم را محکم گرفتی و بوسیدی
سپس درخت گیلاس بود
و فقط درخت گیلاس بود
که ما را نظاره می کرد
******
قادر نیستم با کلمات بیان کنم
حسرتی که در من است در کلمات نمی گنجد
اما در خالی آغوش گشوده ام
در جریان خون رگ های بازوانم
در هر ضربان قلب من
تو طنین انداز می شوی
عبور می کنی
دوباره به من باز میگردی و تا ابد میمانی