داستان کوتاه

داستان کوتاه “یه کمی شل کن خودتو” نوشته سروش صحت

‌صدای موسیقی تکنو تاکسی را پر کرده بود. پسر جوانی که جلو نشسته بود موبایلش را روی پایش گذاشته بود...

صبح بخیر _ صدای موسیقی تکنو تاکسی را پر کرده بود. پسر جوانی که جلو نشسته بود موبایلش را روی پایش گذاشته بود و سرش را با صدای موسیقی ای که از موبایلش پخش می شد تکان می داد. زن مسنی که عقب نشسته بود، گفت: «صدای اینو کم کن.» پسر جوان جوابی نداد. زن دوباره و این بار بلندتر از قبل گفت: «میگم صداشو کم کن» پسر گفت: «چرا؟» زن گفت: «برای اینکه اعصاب خرد کنه… برای اینکه اینجا محیط عمومیه.» پسر گفت: «باحاله که… فازشو بگیری حال می کنی.» زن گفت: «من اعصاب ندارم، میگم کمش کن.» پسر جوان گفت: «شماها چرا حال کردن بلد نیستین؟ یه کمی شل کن خودتو.» خانم مسن گفت: «خیلی بی شعوری…» بعد به راننده گفت: «اینا چی ان؟ چرا جوون ها این طوری شدن؟»‌
همان موقع موتورسواری که از کنار ما رد می شد موبایل یک زن عابر را که داشت از عرض خیابان می گذشت از دستش کشید و رفت. زن عابر وحشت زده شروع به فریاد کشیدن کرد ولی کسی توجهی نداشت و موتورسوار با خیال راحت داشت دور و دورتر می شد.‌
زن مسن ناباورانه پرسید: «چی شد؟»‌
پسر جوان مثل قرقی از تاکسی پایین پرید و با چنان سرعتی به دنبال موتورسوار می دوید که انگار قهرمان دوی سرعت است. موتورسوار لابه لای ترافیک ماشین ها نمی توانست خیلی تند براند و فاصله پسر با موتورسوار کم و کمتر می شد. حدود ۷۰۰، ۸۰۰ متر جلوتر پسر جوان به موتورسوار رسید و آنچنان ضربه محکمی به سر موتورسوار زد که موتورسوار همان جا نقش زمین شد. پسر دو تا لگد هم توی سر و شکم موتورسوار زد و بعد موبایل را برداشت و دوان دوان برگشت و موبایل را به زن عابر که هنوز گیج و منگ بود داد و دوباره سوار تاکسی شد. زن مسن گفت: «پیر شی.» راننده با تحسین به پسر جوان نگاه کرد. پسر جوان چیزی نگفت. زن مسن گفت: «مادرجون میخوای آهنگ گوش کنی روشن کن گوش کن.» پسر جوان گفت: «شما هم گیر دادیا. ما هر کار می کنیم میگی یه کار دیگه بکن.» زن مسن لبخند زد و گفت: «الهی قربونت برم.» ‌‌

بیشتر بخوانید:

داستانی جالب از زندگی مجتبی شکوری

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا