داستان کوتاه

داستان کوتاه گل سرخ

گل سرخی روز و شب خواب زنبورها را می دید...

صبح بخیر _ گل سرخی روز و شب خواب زنبورها را می دید، اما هیچ زنبوری بر گلبرگ هایش نمی نشست. اما گل به رویایش ادامه داد.
در شب های دراز، آسمانی پر از زنبور را تصور می کرد که بر او فرود می آمدند تا ببوسندش. با این کار، می توانست تا روز بعد دوام آورد و بار دیگر گلبرگ هایش را به روی خورشید حقیقت فام بگشاید.

شبی، ماه که از تنهایی گل سرخ آگاه بود، پرسید: از انتظار خسته نشده ای؟
گل سرخ گفت: شاید. اما باید به تلاشم ادامه بدهم.
زندگی عشق است عشق افسانه نیست.
ماه گفت: چرا؟
گل سرخ گفت: اگر گلبرگ هایم را باز نکنم، پژمرده میشوم.
گاهی، وقتی به نظر می رسد که تنهایی تمام زیبایی ها را له می کند، تنها راه برای مقاومت، گشوده ماندن است.

 

بیشتر بخوانید:

داستان کوتاه چشمان پدر عاشق فوتبال

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا