داستان کوتاه

داستان زیبای مراقبت

پسر جوان آن قدر عاشق دختر بود که گفت: تو نگران چی هستی؟

صبح بخیر _ پسر جوان آن قدر عاشق دختر بود که گفت: تو نگران چی هستی؟

دختر جوان هم حرفش را زد: همون طور که خودت می‌دونی مادرت پیره و جز تو فرزندی نداره… باید شرط ضمن عقد بگذاریم که اگر زمین گیر شد، اونو به خونه ما نیاری و ببریش خانه سالمندان.

پسر جوان آهی کشید و شرط دختر را پذیرفت…

هنوز شش ماه از ازدواجشان نگذشته بود که زن جوان در یک تصادف اتومبیل قطع نخاع و ویلچر نشین شد.

پسر جوان رو به مادرش گفت: بهتر نیست ببریمش آسایشگاه؟

مادر پیرش با عصبانیت گفت: مگه من مُردم که ببریش آسایشگاه؟ خودم تا موقعی که زمین‌گیر نشدم ازش مراقبت می‌کنم.

پسر جوان اشک ریخت و به زنش نگاه کرد.

زن جوان انگار با نگاهش به او می‌گفت: شرط ضمن عقد رو باطل کن!

بیشتر بخوانید:

معنی ضرب المثل بزار در کوزه آبش را بخور (فیلم)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا