داستان کوتاه

ریشه ضرب المثل رطب خورده منع رطب چون کند

روزی زنی دست پسرش را می‌گیرد و با حالتی گریان و ناراحت برای دیدن پیامبراکرم (ص) روانه‌ی مسجد می‌شود

صبح بخیر _ روزی زنی دست پسرش را می‌گیرد و با حالتی گریان و ناراحت برای دیدن پیامبراکرم (ص) روانه‌ی مسجد می‌شود. هنگامی که وارد مسجد می‌شود حضرت را مشغول عبادت می‌بیند. کمی منتظر می‌ماند تا نماز و عبادت ایشان به اتمام برسد. همین که عبادت حضرت محمد (ص) به پایان رسید مردم حاضر در مسجد، برای راهنمایی و سوالاتی که داشتند نزد ایشان رفتند. آن زن هم به همراه پسرش نزدیک پیامبر اکرم نشست و زمانی که نوبتش رسید با چشمانی گریان به حضرت گفت:
یا نبی خدا؛ این پسرم که همراه من است هر روز مرا حرص می‌دهد و اصلا به حرف‌های من گوش نمی‌دهد. او را به اینجا آوردم تا شما با او صحبت کنید، بلکه از شما حرف‌شنوی داشته باشد.

پیامر (ص) از آن زن می‌پرسد مگر از این بچه چه خطایی سر زده است؟
او هم در پاسخ می‌گوید پسرم به شدت از خوردن خرما لذت می‌برد، به همین دلیل خرما زیاد مصرف می‌کند و چند روزی است که حال خوبی ندارد، اما باز هم خرما زیاد می‌خورد و من هر چقدر که او را از این کار منع می‌کنم گوشش بدهکار نیست و باز به خوردن خرما ادامه می‌دهد. خواهش می‌کنم با این پسر صحبت کنید تا شاید از خوردن زیاد خرما در روز پرهیز کند.

حضرت محمد (ص) به آن زن فرمودند: خواهرم؛ من از شما خواهشی دارم، به خانه بازگردید و فردا مجددا نزد من بیایید تا من فرزندت را نصیحت کنم. آن زن کمی تعجب کرد و سپس با خود گفت که حتما خواهش پیغمبر حکمتی دارد. سپس به خانه‌اش برگشت و صبر کرد که فردا دوباره نزد پیامبر برود.

فردای آن روز، زن دست پسرش را گرفت و نزد حضرت محمد (ص) رفت. پیامبر کنار آن‌ها نشست و به پسرک فرمود:
عزیزم؛ سعی کن برای مدتی خرما نخوری تا حالت خوب شود. باید سلامتیت را به دست آوری تا بتوانی هر چقدر خواستی خرماهای خوشمزه میل کنی و با دوستانت بازی کنی. آن پسر از لحن صحبت پیامبر خیلی خوشش آمد و گفت: مادرم با تندی و خشونت با من صحبت می‌کرد و هیچوقت دلیل نخوردن خرما را برایم روشن نکرد. شما چقدر مهربان هستید و صحبت‌های شما مرا تحت تاثیر قرار داد. از امروز سعی می‌کنم خرما نخورم تا حالم کاملا خوب شود.

مادر آن پسر به پیغمبر گفت از شما خیلی متشکرم که توانستید پسرم را قانع کنید تا خرما نخورد، اما خب چرا همان دیروز که خدمتتان رسیدیم با او صحبت نکردید؟!!
من هر چقدر فکر کردم دلیل سخنان شما را متوجه نشدم. حضرت محمد لبخندی زدند و به فرمودند دیروز من داشتم خرما می‌خوردم و جلوه‌ی خوبی نداشت زمانی که خودم مشغول خرما خوردن هستم، شخص دیگری را از خوردن آن منع کنم. من اگر دیروز با پسرتان صحبت می‌کردم مطمئن بودم نصیحتم بی‌فایده است و پسرتان در ذهنش با خود می‌گفت اگر خرما ضرر دارد چرا خود پیامبر می‌خورد؟!
و همین باعث می‌شد از من حرف‌شنوی نداشته باشد. نصیحت زمانی تاثیر دارد که شخص نصیحت‌کننده، خودش هم آن کار را انجام ندهد.

از آن دوران تا به امروزه اگر کسی دیگران را نصیحت ‌کند، ولی خودش همان کار را انجام دهد، می گویند: رطب خورده منع رطب چون کند؟

بیشتر بخوانید:

داستان کوتاه شطرنج باز معروف و باخت

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا