داستان کوتاه

شاعرانه امشب به قصه دل من گوش میکنی

صبح بخیر _ امشب به قصه ی دل من گوش می کنی فردا مرا چو قصه فراموش می کنی...

امشب به قصه ی دل من گوش می کنی
فردا مرا چو قصه فراموش می کنی

این در همیشه در صدف روزگار نیست
می گویمت ولی توکجا گوش می کنی

دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت
ای ماه با که دست در آغوش می کنی

در ساغر تو چیست که با جرعه ی نخست
هشیار و مست را همه مدهوش می کنی

می جوش می زند به دل خم بیا ببین
یادی اگر ز خون سیاووش می کنی

گر گوش می کنی سخنی خوش بگویمت
بهتر ز گوهری که تو در گوش می کنی

جام جهان ز خون دل عاشقان پر است
حرمت نگاه دار اگرش نوش می کنی

سایه چو شمع شعله در افکنده ای به جمع
زین داستان که با لب خاموش می کنی

بیشتر بخوانید:

شاعرانه فراموش می‌شوی گویی که هرگز نبوده‌ای

منبع
آخرین خبر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا