داستان کوتاه

داستان کوتاه کفش و مردم

یک شب مهمون داشتیم...

صبح بخیر _ یک شب مهمون داشتیم،

کفش ها توی حیاط جفت شده بود،

همشون مرتب بودن به جز یک کفش که پاشنه هاش خوابونده شده بود !

هرکس میخواست بیاد تو حیاط اون کفش ها رو میپوشید ،

میدونی چرا؟

چون پاشنه هاش خوابونده شده بود !

یه کم که فکر کردم دیدم بعضی از ما آدم ها مثل همین کفش های پاشنه خوابونده هستیم ،

برامون مهم نیست کی سوارمون میشه !

یادت باشه که اگر سر خم کنی،

اگر خودت به خودت احترام نذاری،

اگر ضعیف باشی، همه میخوان ازت سواری بگیرن و کسی هم بهت احترام نمیذاره !

کفشِ پاشنه خوابونده نباش

بیشتر بخوانید:

داستان تفاوت عشق و ازدواج

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا