داستان کوتاه

داستان کوتاه قضاوت دیگران

مجلس میهمانی بود...

مجلس میهمانی بود

پیر مرد از جایش برخاست تا به بیرون برود…

اما وقتی ڪه بلند شد، عصای خویش را برعکس بر زمین نهاد..

و چون دسته عصا بر زمین بود، تعادل کامل نداشت…

دیگران فکر ڪردند که او چون پیر شده، دیگر حواس خویش را از دست داده و متوجه نیست که عصایش را بر عکس بر زمین نهاده…

به همین خاطر صاحبخانه با حالتی که خالی از تمسخر نبود به وی گفت:

پس چرا عصایت را بر عکس گرفته ای؟!

پیر مرد آرام و متین پاسخ داد:

زیرا انتهایش خاکی است، می خواهم فرش خانه تان خاکی نشود.

مواظب قضاوتهایمان باشیم….

چه زیبا گفتند:

برای ڪسی ڪه میفهمد

هیچ توضیحے لازم نیست

و

برای ڪسی ڪه نمیفهمد

هر توضیحے اضافه است

آنانکه می فهمند عذاب میکِشند

و

آنانکه نمیفهمند عذاب می دهند

مهم نیست که چہ “مدرڪے” دارید

مهم اینه که چہ “درڪے” دارید…

بیشتر بخوانید:

چرا گاهی ماه در روز روشن هم دیده می‌شود

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا