آبان تتر
داستان کوتاه

داستان کوتاه غنیمت های جنگی

کزروس به کورش بزرگ گفت: چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی دارید...

صبح بخیر _کزروس به کورش بزرگ گفت: چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به مردم و سربازانت می بخشی؟!
کورش گفت: اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟
گزروس عددی را با معیار آن زمان گفت…
سپس کورش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت: برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد!

سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوششان رسانید…
مردم هرچه در توان داشتند برای کورش فرستادند!
وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود…!
کورش رو به کزروس کرد و گفت: ثروت من اینجاست. اگر آنها را پیش خود نگه داشته بودم، همیشه باید نگران آنها می بودم.

 

بیشتر بخوانید:

حکایت ۳ پند گنجشک

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا