داستان کوتاه “دندان شکسته” نوشته سروش صحت
نصف دندان نیش بالایم شکسته است. سالهای سال است که شکسته و درستش نکردهام.
صبح بخیر _ نصف دندان نیش بالایم شکسته است. سالهای سال است که شکسته و درستش نکردهام.
دبیرستان می رفتیم که نوید که صمیمی ترین دوستم بود به شوخی هلم داد، من خوردم زمین و دندانم شکست. دائم با نوید بودم و نوید همیشه سر این دندان شکسته ناراحت بود و مدام اصرار می کرد که برو و این دندان را درست کن و من مدام پشت گوش می انداختم و انداختم و انداختم و انداختم… سالها گذشت نوید دانشگاه تهران قبول شد و من برای سربازی رفتم کرمان و از هم جدا شدیم، بعدش هم که کار و گرفتاری و شلوغی و خلاصه از هم دور افتادیم و همدیگر را گم کردیم… نوید برای ازدواجش دعوتم کرد رفتم و بعد از آن باز بی خبری…
عقب تاکسی نشسته بودم که دیدم پیرمردی همراه زنش که جوان بود ولی انگار شادی را گم کرده بود سوار تاکسی شدند. زن دست مرد پیر را گرفته بود، مرد هوش و حواس چندانی نداشت و نگاهش بی هدف و خیره به روبهرو دوخته شده بود. وقتی که مرد پهلویم نشست دیدم که خیلی هم پیر نیست فقط صورتش تکیده شده و ته ریش سفید دو سه روزه پیرتر از آنچه بود نشانش می داد. مرد پیر نوید بود. باورم نمی شد، گفتم «سلام نوید» نوید نه جواب داد، نه نگاهم کرد. زنی که دست نوید را گرفته بود زنش بود، سلام و علیک کردیم. پرسیدم: «نوید چهاش شده؟» زن نوید گفت: «چیزی یادش نمی یاد… هیچی… بعد از سکته دیگه خودش رو هم نمی شناسه» دوباره نوید را صدا کردم «نوید… نوید جون» باز نه جواب داد و نه نگاهم کرد. گفتم: «نوید… مگه می شه همه چی یادت رفته باشه؟… یادته من عاشق شده بودم گریه می کردم تو بهم می خندیدی؟»
جواب نداد. در گوشاش گفتم: «شهرزاد یادته؟» نوید نه نگاه کرد نه جواب داد. گفتم: «مگه می شه؟ اگه تو یادت نباشه انگار اینا هیچ کدوم اصلا نبوده…» باز جواب نداد و نگاهم نکرد. گفتم: «نوید دندونم رو یادته؟» نوید سرش را برگرداند و این بار نگاهم کرد. دهنام را باز کردم نوید به دندان شکستهام نگاه کرد و پرسید «من شیکستم؟» گفتم: «آره» نوید گفت: «ببخشید»
بعد گونهام را بوسید و گفت: «اینو درستش کن که تموم شه بره» و باز به روبهرو خیره شد.
دندان شکستهام را درست می کنم تا همه چیز تمام شود و برود…
بیشتر بخوانید: