داستان کوتاه

داستان کوتاه ترتیب طبیعی

روزی یک مرد ثروتمند از یک استاد خواست تا جمله ای برایش بنویسد

صبح بخیر _ روزی یک مرد ثروتمند از یک استاد خواست تا جمله ای برایش بنویسد که هم او و هم نسل بعد از او را شادمان سازد. استاد کاغذی در دست گرفت و چنین نوشت: پدربزرگ مرد. پدر می میرد. پسر می میرد. نوه هم می میرد!

 

مرد ثروتمند با عصبانیت گفت: من از تو یک نوشته شادی بخش خواستم اینکه تو نوشته ای همه عمر همه خاندان را غمگین می سازد!

استاد پاسخ داد: اگر پسرت قبل از تو بمیرد تو برای همیشه غمگین خواهی زیست. اگر نوه ات قبل از تو و پسرت بمیرد. تو و پسرت همیشه غم زده خواهید بود.

اما اگر به ترتیبی که من نوشته ام یعنی همان ترتیب طبیعی بمیرید. همه زندگی شادمانه ای خواهید داشت. من شادمانه ترین جمله را برای تو و خاندانت نوشتم.

بیشتر بخوانید:

 

داستان کوتاه مرد کناس

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا