*یک رویداد واقعی*
صبح بخیر _ بعد از فراغت از تربیت معلم سهمیه استان فارس شدم
اداره کل فارس ابلاغم را زد شهرستان لار
اخر شهریور بود و باید هرچه سریعتر خودم را به اموزش وپرورش لار معرفی می کردم
عصر جمعه ای رفتم ترمینال برای بلیط
جنب و جوش شروع سال تحصیلی بود مسافرتها زیاد و ترمینال مملو از مسافر بود.
به چند تا تعاونی مراجعه کردم بلیط گیرم نیامد .
یک نفر راهنماییم کرد گفت اتوبوس لار داره مسافر سوار می کنه برو با راننده ش صحبت کن بگو معلم هستم شاید سوارت کرد.
رفتم طرف جایگاهی که اتوبوس ایستاده بود شلوغی مسافرها را که دیدم باخودم فکر کردم معلمی که برای مردم جایگاهی نداره و اگر بفهمه معلم هستم ممکنه سوارم نکنه یه فکری به نظرم رسید
کنار راننده ایستادم سلام کردم پرسیدم ببخشید راننده این اتوبوس شمائید گفت بله
گفتم من اقای … هستم قاضی دادگاهم ابلاغم را زدن برای دادگاه لار و باید فردا خودم را به انجا معرفی کنم لطف کنید یه صندلی برایم درنظر بگیرید
اگر یک وقت گذارت به دادگاه افتاد بیا پهلوم هر کاری داشتی برایت انجام میدهم.
اقای راننده با احترام دستم را گرفت امدیم جلو در اتوبوس گفت برو صندلی پشت سر راننده بنشین.
تو مسیر هم نهایت احترام را بهم گذاشت و چندبار ازم پذیرایی کرد
رسیدیم لار پیاده شدم مبلغی پول گرفتم جلوش هرچه اصرار کردم کرایه هم نگرفت
موقع رفتن تاکید کردم حتما بیا دادگاه و سری بهم بزن
خداحافظی کردم و هنوز چند قدم بیشتر نرفته بودم که صدام زد
ایستادم اهسته بهم نزدیک شد
گفت ببخشید یه خواهشی ازت دارم دلم هری ریخت پایین فکر کردم همین اول کار مشکلی تو دادگاه داره میخواهد براش حل کنم
نگاهی به صورتم انداخت گفت ،،انشالله از این به بعد که میروی سر کلاس مواظب باش هیچ وقت دروغ گفتن یاد دانش اموزات ندهی،،
یادت هم باشه به احترام ،معلمیت سوارت کردم
گفتم شما از کجا میدانی که من معلمم.
گفت اونی که راهنمای ات کرد و فرستادت پهلوی من بهم گفت.
خلاصه
*،،درسی که ان روز راننده اتوبوس در ابتدای کارم و در دو جمله به من یاد داد تاثیرش بیشتر از تمام دروسی بود که دو سال در تربیت معلم خوانده بودم،،*