داستان کوتاه

داستان حسادت در دوستی

روزی روزگاری، در یک مدرسه دو دوست صمیمی به نام های سورش و رامش زندگی می کردند

صبح بخیر _ روزی روزگاری، در یک مدرسه دو دوست صمیمی به نام های سورش و رامش زندگی می کردند. آن ها خیلی به هم نزدیک بودند. هر جا می رفتند، با هم می رفتند، با هم غذا می خوردند، با هم بازی می کردند. همه کارها را با هم انجام می دادند. همه می دانستند که هر جا سورش باشد، رامش همیشه در دسترس است.

 

 

 

هر وقت برای یکی از دوستان مشکلی پیش می آمد، همیشه دوست دیگر برای او حاضر بود. سورش و رامش از نظر رفتاری خیلی با هم فرق داشتند. اما با این حال، همدیگر را دوست داشتند. حتی معلمان مدرسه، سورش و رامش را به عنوان دوستان خوب مثال می زدند و از همه می خواستند مثل آن ها باشند.

 

 

 

یک روز، دانش آموز جدیدی به نام آمار به کلاس پیوست. آمار پسر بسیار ثروتمندی بود. اما او خوب درس نمی خواند. بنابراین والدینش مدرسه او را عوض کردند. سورش شاگرد اول کلاس بود. پدر و مادر آمار با سورش تماس گرفتند و از او خواستند تا به پسرشان کمک کند.

 

معلمان، آمار را کنار سورش نشاندند. رامش با دیدن این صحنه به آمار حسادت کرد. سورش پسر خوبی بود. او می خواست به آمار برای بهبود نمراتش کمک کند. بنابراین از آن روز به بعد، او از آمار مراقبت بیشتری کرد و به او در همه دروس کمک کرد.

 

 

پیشنهاد ویژه

خرید فالور,فالوور,خرید لایککسب و کارت رو از ورشکستی نجات بده! آهن ربای فروش◀ آموزش و مشاوره,آموزش علمی و کنکورتطبیق ۱۰۰%سوالات امتحان نهایی! ◀دریافت سوالاتبیتوتهبلیط ارزون پیدا نکردی؟ ◀اینجا هم جستجو کردی؟!

 

به تدریج نمرات آمار هم بهتر شد. آمار خیلی خوشحال شد.  به زودی سورش و آمار دوستان خوبی شدند. اما سورش در اعماق قلبش، همیشه فقط رامش را به عنوان بهترین دوست خود می دانست. رامش که دوستی سورش و آمار را دید، نتوانست این موضوع را تحمل کند، زیرا دوستش سورش با آمار دوست شده بود. او به آمار حسادت کرد و شروع به نادیده گرفتن سورش کرد.

 

 

 

سورش با دیدن تغییر رفتار رامش خیلی ناراحت شد. او به فکر حل مشکل با رامش افتاد. اما رامش حاضر نبود به حرف های سورش گوش دهد. بنابراین او شروع به سرزنش کردن آمار برای به هم خوردن دوستی سورش و رامش کرد. آمار خیلی ناراحت شد و سعی کرد بین این دو دوست آشتی برقرار کند. آمار از معلم کلاس برای حل مشکلی که بین سورش و رامش وجود داشت، کمک خواست. معلمی که سورش و رامش را دوست داشت، با شنیدن دعوای دو دوست صمیمی خیلی ناراحت شد.

 

 

 

سپس معلم سورش و رامش را به دفتر صدا زد. او فهمید که رامش به آمار حسادت می کند و نمی تواند تحمل کند که دوستش با شخص دیگری صمیمی شود. معلم سپس به آنها ساعتی را که روی دیوار بود نشان داد و از آنها پرسید که چه چیزی روی ساعت می بینید. هر دو جواب دادند که اعداد ۱ تا ۱۲ و دو عقربه، یک عقربه کوتاه و یک عقربه بلند وجود دارد.

 

 

 

معلم پرسید که آیا هر دو عقربه از نظر اندازه و رفتار برابر هستند؟ سورش و رامش گفتند: “نه، آنها برابر نیستند. یکی عقربه کوتاه است و دیگری عقربه بلند. عقربه کوتاه ساعت را نشان می دهد و عقربه بلند دقیقه را نشان می دهد.” معلم حالا پرسید که آیا می توانیم فقط با یک عقربه زمان را بفهمیم؟ هر دو دانش آموز پاسخ دادند: “نه، زمان دقیق را با ترکیب عقربه کوتاه و بلند متوجه می شویم.”

 

 

 

معلم حالا شروع به گفتن کرد: “آیا از این عقربه ها چیزی متوجه شدید؟ ما هم مثل عقربه های کوتاه و بلند هستیم، با ویژگی های متفاوت. اما معنای واقعی با ترکیب شدن این دو عقربه به وجود می آید. عقربه دیگری به نام عقربه ثانیه شمار در ساعت وجود دارد که هر ثانیه در ساعت حرکت می کند. این عقربه نماد دوستانی است که در گذر زمان به ما کمک می کنند تا به اهداف خود برسیم. اما دوست واقعی همیشه با ما خواهد ماند و به زندگی ما معنا می بخشد، درست مثل عقربه های ساعت.”

 

 

 

سورش و رامش سپس معنای واقعی دوستی را فهمیدند. رامش به خاطر حسادت به دوستی آنها از سورش و آمار عذرخواهی کرد. آمار گفت که هرچند سورش می تواند دوست او باشد، اما رامش تنها می تواند بهترین دوست سورش باشد. رامش خیلی خوشحال شد و سورش را در آغوش گرفت. از آن روز به بعد، سورش، رامش و آمار دوستان خوبی شدند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا