داستان کوتاه

حکایت بوی کباب مجانی و ملانصرالدین

دود کباب توی کوچه و بازار پیچیده بود...

صبح بخیر _ دود کباب توی کوچه و بازار پیچیده بود. بوی کباب چنان ولع آور بود که، فرد سیر رو هم به سمت خودش دعوت می کرد ، مرد فقیری از بازار عبور می کرد و جلوی کبابی رفت و نان‌اش رو از درون کیسه اش بیرون آورد و روی دود کباب‌ها گرفت و سپس اون‌رو با لذت خورد.

مرد کبابی هم این صحنه رو می دید که مرد فقیر نانش رو با چه لذتی می خوره، وقتی نان خوردنش تموم شد و می‌خواست بره مرد کبابی جلوی‌اش را گرفت و گفت:

آهای یالا پول دود کباب‌هایم را بده. مرد فقیر گفت:من که کبابی نخورده ام و همینطور هیچ پولی ندارم.

کبابی گفت:تو که پول نداشتی بیخود نان‌ات رو روی دود کباب من گرفتی.جر و بحث اون دو بالا گرفت.

در این هنگام ملا داشت از اونجا رد می‌شد که متوجه ماجرا شد.

ملانصرالدین جلو رفت و به کبابی گفت:

این بیچاره رو ول کن. پول دود کباب‌هایت را من می‌دم.

کبابی مرد فقیر رو رها کرد و به ملا گفت:زود باش پولم رو بده.

ملا چند سکه از جیب‌اش درآورد و اون‌ها رو یکی یکی روی زمین انداخت و گفت:خوب پولت رو گرفتی؟

صدای این سکه‌ها بوی دود کباب توست. یالا درست بشمار تا اشتباه نکنی.

داستان‌‌های کوتاه جالب و زیبا برگرفته از زندگی افراد معمولی بوده که در همین اطراف ما زندگی می‌کنند ولی اتفاقات زندگی‌شان وقتی به زبان داستان بیان می‌شود، جالب‌تر و جذاب‌تر هستند،که علاوه بر سر گرم کننده بودن در این شرایط که مشغله ها بسیار زیاد است .

ملا نصرالدین، شخصیتی داستانی و بذله‌گو در فرهنگ‌های عامیانه ایرانی، افغانستانی، ترکیه‌ای، ازبکی، عربی، قفقازی، هندی، پاکستانی و بوسنی است که در یونان هم محبوبیت زیادی دارد و در بلغارستان هم شناخته شده‌است. ملا نصرالدین در ایران بیش از هر جای دیگر به عنوان شخصیتی بذله گو اما نمادین محبوبیت دارد.

 

بیشتر بخوانید:

داستان کوتاه در جستجوی خدا

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا