داستان کوتاه

بایگانی‌های همسر شهید یوسف کلاهدوز

مشغول کار منزل بودم؛حواسم از حامد پرت شد ؛یک دفعه از روی صندلی افتاد زمین و سرش غرق خون شد

صبح بخیر _ مشغول کار منزل بودم؛حواسم از حامد پرت شد ؛یک دفعه از روی صندلی افتاد زمین و سرش غرق خون شد

او را به دکتر رساندم؛سرش را پانسمان کردند خیلی می ترسیدم که مبادا یوسف با من دعوا کند و ناراحت شود و بگوید:” چرا مواظب بچه نبودی؟”

وقتی آمد مثل همیشه سراغ حامد را گرفت گفتم: “خوابیده” بعد هم قضیه را برایش تعریف کردم فقط گوش داد آرام آرام لبش را گاز گرفت

بعد گفت:”تقصیر من است که تو را با حامد تنها می گذارم چاره ای ندارم مرا ببخش.” وقتی این جملات را گفت، خیلی شرمنده شدم در همه برخوردهایش این عشق و محبت را به پای زندگی مان می ریخت

همسر شهید یوسف کلاهدوز

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا