داستان کوتاه

ای کاش سنگ بودم دلتنگ چیزی نمی‌شدم

نوشته ای از محمود درویش ای کاش سنگ بودم دلتنگ چیزی نمی‌شدم

صبح بخیر _ ای کاش سنگ بودم

دلتنگ چیزی نمی‌شدم

چرا که، نه دیروزم می‌گذرد

و نه فردایی پیش روست

و اکنونم نه رو به جلوست، نه قابل بازگشت

هیچ اتفاقی برایم رخ نمی‌دهد

کاش سنگ بودم

می‌گویم: کاش

سنگی که آب جلایم دهد

سبز شوم

زرد شوم

مرا چونان تندیسی روی طاقچه بگذارند

یا لااقل چونان مشق پیکره‌تراشی خام‌پنجه

‌یا هر آنچه که بایستگی را متجلی کند

در برابر بیهودگی نابایسته

کاش سنگ بودم

تا دلتنگ هر چیزی باشم…

‌محمود درویش

 

بیشتر بخوانید:

داستان کوتاه درباره صداقت

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا