آیا باید با فرزندانمان دوست باشیم
وقتی صحبت از بزرگ کردن بچه میشود، همه نظر دارند: «پدر و مادر که میشوی دستورالعمل مراقبت از بچه نداری.»، «این شغلی تماموقت و مادامالمعر است» و ....
صبح بخیر _ اما پرسشی که این روزها در فرهنگ فرزندپروری بسیاری از نقاط جهان شنیده میشود این است که آیا والدین باید با فرزندانشان دوست باشند؟
بخشی از مشکل با ابهامی است که در این پرسش وجود دارد: اصلا منظور از دوستی با فرزند چیست؟ آیا منظور از دوستی آن است که دو نفر صرفا با هم خوش بگذرانند؟ یا معنایش این است که دو طرف باید تساوی رابطه داشته باشند؟
انجمن روانشناسی آمریکا دوستی را اینطور تعریف کرده است:
«یک رابطه داوطلبانه بین دو یا چند نفر که تقریبا بلندمدت است و اشخاص درگیر در آن تمایل دارند نیازها و علاقهمندیهای یکدیگر را تأمین کنند و همزمان امیال خودشان را نیز ارضا کنند.»
اما والد بودن داوطلبانه نیست و فرزندان نباید به برطرف کردن نیازهای والدینشان علاقهمند باشند.
با تغییر سبکهای فرزندپروری از «کودکان نباید دیده و شنیده شوند» به سمت پویاییهای خانوادگی که در آن صدا و عقاید فرزندان ارزشمند دانسته میشود، هنوز هم بر سر تعادل بین قدرت و اختیارات والدین و میزان مداخله فرزندان تنشهایی وجود دارد.
فرانسی زلستر، مدیر بخش سلامت روان گروه روانشناسی منهتن، میگوید: «جنبشهای زیادی درباره نقشی که فرزندان در پویاییهایهای خانوادگی باید ایفا کنند، راه افتاده است. پرسش این است که در دورانی که صدا و عقاید فرزندان بیشتر از گذشته ارزشگذاری میشود، تغییر پویایی رابطه بین فرزند و والد چگونه توضیح داده میشود؟»
کارشناسان تأکید زیادی بر اهمیت داشتن رابطه گرم و حمایتی والدین دارند اما آنها تأکید میکنند که والدین همچنان باید اختیاراتی بر فرزندانشان داشته باشند که با مفهوم ایدئال رابطه دوستی با فرزند در تناقض است.
دوستی در ذات خود به معنای انتخابیبودن و مساوات است. پس آیا والدین باید با فرزندانشان دوست باشند؟ پاسخ کوتاه به این پرسش خیر است. اما والدین میتوانند در حالیکه روی صندلی راننده نشسته و ماشین رابطه را هدایت میکنند، با فرزندانشان جنبههایی از دوستی را نیز داشته باشند.
به سبک فرزندپروریتان توجه کنید
۴سبک فرزندپروری در روانشناسی وجود دارد: سبک اقتدارگرا، مقتدر، سهلگیر و غایب.
در یک سر طیف والدین غایب و عقبنشسته هستند و در سر دیگر طیف والدین اقتدارگرا قرار دارند که تکه کلامشان این است که «هر چه من بگویم.»
در وسط این طیف والدین آسانگیر و مقتدر قرار میگیرند که دسته اول خیلی عاشقانه برخورد میکنند و هیچ قانونی ندارند و دسته دوم انتظارات خودشان از فرزندانشان را تعیین میکنند، فرزندانشان را مسئول میدانند اما برای هر انتظاری استدلالی قانعکننده دارند.
زلستر میگوید: «والدی که با فرزندش رابطه دوستی دارد باید در زمره والدین آسانگیر باشد که هر کاری میکند تا فرزندش صرفا خوشحال باشد و تا جای ممکن هر نوع تعارض و مانعی که بر سر راه فرزندش باشد را مرتفع میکند. آنها ممکن است همه درخواستهای فرزندشان را بپذیرند حتی اگر این درخواستها لزوما برایشان خوشایند نباشد؛ زیرا به هیچعنوان دوست ندارند که فرزندشان را ناامید کنند. این نوع مفاهیم بیشتر در رابطه دوستی معنا دارد تا رابطه والد و فرزندی.»
اما سبک فرزندپروری مقتدر سازش و تصمیمگیری مشترک ـ که یکی از ویژگیهای اصلی دوستی است ـ را توأمان دارد و درعین حال والدین هنوز قدرت اجرای قوانینی که وضع کردهاند را دارند.
وقتی فرزندان کوچکتر هستند و در همه کارهای روزمره به راهنمایی نیاز دارند، مذاکره و سازش کمتر است و والدین هستند که حرف آخر را درباره زمان خواب، خوردن سبزیجات یا زمانی که آنها باید از خانه دوستشان به خانه بازگردد، میزنند. اما مهم است که به فرزند توضیح دهند که چرا این تصمیمات را میگیرند.
اگر والدین زیاد از حد منعطف باشند، این خطر وجود دارد که فرزندشان هرگز خودش را مسئول کارهایش نداند و نفهمد که هر رفتار و تصمیماش پیامدهایی برایش خواهد داشت.
مقتدر بودن به معنای فقدان عشق نیست
کنث گینگزبرگ، موس مرکز ارتباط نوجوان و والد، میگوید: «بازی کردن نقش دوست در رابطه با فرزند از اقتدار والدین میکاهد زیرا کودک ممکن است همیشه از اینکه مبادا شما را ناامید کند در هراس باشد.»
«دلیلش آن است که دوستی یک رابطه مشروط است و همراهان میتوانند همدیگر را طرد کنند و رابطه را به هر دلیلی تمام کنند. بنابراین کودکان ممکن است از ترس اینکه مبادا به دلیل کار اشتباه یا خطایی که انجام دادهاند توسط والدین طرد شود، از درخواست کمک از والدین پرهیز کنند.»
«این واقعیت دوران نوجوانی است، دوستیها هر لحظه ممکن است تغییر کند و ما نگرانیم که نکند در یک جمع پذیرفته نشویم یا دوستانمان را ناامید کنیم و از دستشان بدهیم.»
«وقتی بپذیریم که والدین در طبقهای کاملا متفاوت از دوستان ما جای میگیرند، میفهمیم که آنها همیشه در کنار ما خواهند بود و طردمان نخواهند کرد.»
گینگزبرگ میگوید: «در دسترس فرزندان بودند معنایش این نیست که مثل فرزندانمان لباس بپوشیم یا فقط با آنها اوقات شاد داشته باشیم؛ بلکه یعنی وقتی با دوستی بحثشان میشود یا مدرسه احساس خستگی به آنها داده، هنوز هم دوستشان داشته باشیم. والد بودن، برعکس دوست بودن، به معنای آن است که هرگز فرزند را از خودمان دور یا عشقمان را از او دریغ نکنیم.»
قوانین و انتظارات واضح وضع کنید
یکی دیگر از تفاوتهای ضروری بین رابطه دوستی و والد-فرزندی آن است که در دوستی هر دو طرف قوانین نانوشتهای دارند. اما والدین باید همه قوانین و انتظاراتشان را روشن و واضح با فرزندانشان در میان بگذارند. قطعا معنایش این نیست که نباید برای عقاید فرزندتان ارزش قائل شوید و آرزو کنید که او همیشه مطیع دستوراتتان باشد.
وندی گرولنیک، استاد روانشناسی دانشگاه کلارک، میگوید: «ما به این کار حمایت مقتدرانه ساختارمند میگوییم.»
«قدری ساختار، قوانین، انتظارات و رهنمون….والدین باید قدری اقتدار داشته باشند اما در عینحال فرزند باید احساس کند که حرفش خریدار دارد، فعال است، مورد احترام است، عقایدش مهم شمرده میشود و در حل مشکلات به حساب میآید.»
مطالعات نشان دادهاند که سختگیری و انعطافناپذیری والدین در مورد انجام تکالیف مدرسه، کارهای مربوط به خانه و سایر مسئولیتهای شخصی، مقاومت فرزندان را در انجام دستورات والدین افزایش میدهد. اما در حیطه تأمین امنیت ـ اینکه کودکان به والدین بگویند در اوقاتی که تحت نظارت آنها نیستند کجا هستند و چه میکنند ـ فرزندان قوانین محکم و واضح را بهتر میپذیرند.
درواقع بچهها در قبال قوانینی که در حوزه امنیت و اخلاق وضع میشود، صبوری بیشتری دارند اما در مورد مسائلی که حس میکنند مربوط به حوزه شخصیشان است، مقاومت میکنند.
گرولنیک پیشنهاد میدهد:
«به جای آنکه به فرزندتان بگویید تا وقتی تکالیفش را انجام نداده نمیتواند بازی کند، باید به او بگویید بیا با هم صحبت کنیم و ببنیم چه زمانی برای انجام تکالیف مدرسه منطقی است» و به آنها حق انتخاب بدهیم.
اگر میخواهید قبل از شام تکالیف مدرسه تمام شده باشد، باید از فرزندتان بپرسید: «چه زمانی انجام تکالیف از نظرت ایدئالتر است، به محض اینکه به خانه میرسی یا بعد از میانوعده؟»
گرولنیک توضیح میدهد: «به این ترتیب شما به عقاید او گوش دادهاید، با هم مسئله را حل کردهاید و درباره قوانین و انتظاراتی که از او دارید به او حق انتخاب دادهاید.»
او تأکید میکند:
«والدین باید در مورد برخی حوزهها حرف آخر را بزنند. مثلا درباره اینکه تکالیف باید کامل شوند یا او باید با دیگران محترمانه صحبت کند. اما همه بچهها، فارغ از سنشان، به قدری استقلال نیاز دارند تا تصمیمهای متناسب با سنشان اتخاذ کنند.»
مرز بین والد و فرزندی باید حفظ شود
کری کول، محقق موسسه گاتمن، میگوید، والدین از ترس اینکه مبادا فرزندانشان ناراحت شوند، ممکن است از مرزگذاری یا اجرای قوانین خودداری کنند. اما لحظات ناامیدی همان لحظاتی میتوانند باشند که کودک در آنها یاد میگیرد.
اگر به کودکتان میگویید وقتش است که از پارک خارج شوید و او ناراحت میشود، ایرادی ندارد اجازه دهید این احساس را تجربه کند. کول پیشنهاد میدهد:
«به او بگویید بله میدانم دلخوری ولی الان باید برویم خانه.»
کول یادآوری میکند: «سپس باید راهی برای آنکه بتوانند این مشکل را حل کنند پیش پایشان بگذاریم. مثلا اگر به خانه برسیم چه کاری میتوانیم انجام دهیم؟ یا نظرش چیست که چند روز دیگر بعد از مدرسه دوباره به پارک برویم؟»
زلستر میگوید: «تعیین قوانین و پایبندی به آنها را با توضیح دلایلتان به فرزندتان راحتتر کنید. اینکه صرفا بگویید، “چون من یک آدم بزرگم و میدانم چه میگویم”، کافی نیست. مثلا اگر از فرزندتان میخواهید اسباببازیهایش را جمع کند و او کلافه میشود، باید به او توضیح بدهید چرا باید این کار را بکند.»
برنامههای روزمره را پیشاپیش با فرزندتان هماهنگ کنید که او غافلگیر نشود. مثلا:
«ما دو ساعت میریم پارک و بعد برای ناهار میایم خونه.»
بهاینترتیب اگر احیانا در پارک خانواده دوستش شما را به ناهار دعوت کرد و شما رد کردید، کودکتان دلخور نمیشود چون از قبل برنامه را به او گفته بودید. یا اگر نظرتان را تغییر دهید و دعوت را بپذیرید، کودکتان به طرز وصفناپذیری خوشحال میشود.
گینزبرگ میگوید، گاهی والدینی که طلاق گرفته و جدا شدهاند، احساس میکنند که باید هر کاری بکنند تا از سمت فرزندشان دوست داشته شوند. بنابراین قوانین را میشکنند و یا اصلا قوانینی ندارند.
«پیامی که این رفتار به فرزند شما میدهد این است که اگر خواستههای کسی را برآورده نکند یا برطبق میل دیگری رفتار نکند، دوست داشته نمیشود.»
فرزندان خود را از روابط بزرگسالان و احساسات ناشی از مشکلات بزرگسالان جدا نگه دارید (صرف نظر از اینکه طلاق در کار باشد) و چیزی که دوست ندارید دوستانتان از زبانشان بشوند را به آنها نگویید.
گاهی والدین بیشازاندازه درباره مسائل روزمره با کودکان صحبت میکنند. این کار ممکن است این پیام را به کودکان مخابره کند که باید به لحاظ عاطفی مراقب والدینشان باشند.
حتی در دوران نوجوانی نیز باید جدایی کاملی بین نقش شما به عنوان والد و حیطه شخصیتان به عنوان یک بزرگسال وجود داشته باشد. مثلا، والدین نباید درباره قرار و مدارهای عاشقانه (اگر مجرد هستند) با فرزندشان صحبت کنند، فرقی نمیکند که فرزندشان در چه سنی است.
با بالغ شدن فرزندان تا حوالی سنینی که معمولا میتوانند جدا از والدین زندگی کنند، والدین میتوانند کمکم رابطه دوستی با آنها برقرار کنند.
بیشتر بخوانید:
چرا کودک نباید موقع غذا خوردن تلویزیون تماشا کند