داستان کوتاه
-
داستان کوتاه بخشش و ثروت
صبح بخیر _ تاجر ثروتمندی با غلام خود از قونیه به سفر شام رفتند. تا بار بخرند و به شهر…
-
حکایت بهلول و مهمان نادان
صبح بخیر _ بهلول شبی در خانهاش مهمان داشت و در حال صحبت با مهمانش بود که قاصدی از راه…
-
حکایت عارفی که چلوکبابی داشت
صبح بخیر _ مرشد چلویی متولد سال ۱۲۶۷ شمسی بود و نامش «میرزا احمد عابد نهاوندی» بود و چون با…
-
حکایت دختر پادشاه و پسر کفش دوز
صبح بخیر _ سالها پیش پادشاهى بود و دخترى داشت. مثل پنجهٔ آفتاب. دختر همانطور که زیبا بود، با فهم…
-
داستان کوتاه جایگاه
صبح بخیر _ گرگی با مادر خود از راهی میگذشتند، بزی در بالای صخرۂ تیزی ایستاده بود و بر سر…
-
داستان ضرب المثل عروس نمیتوانست برقصد می گفت زمین کج است
صبح بخیر _ در روزهای قدیم خانوادهای به همراه پسر و تازه عروس خود در خانهای بزرگ زندگی میکردند. یک…
-
حکایت شیر باسواد و خر بیسواد
صبح بخیر_ در گذشته دور، در جنگلی شیر حاکم جنگل بود و مشاور ارشدش روباه بود و خر هم نماینده…
-
داستان کوتاه دوستان واقعی
صبح بخیر _ پسری تصمیم به ازدواج گرفت ، لیستی از اسامی دوستانش را که بیش از ۳۰ نفر بودند…
-
داستان معلم و بلیط اتوبوس
*یک رویداد واقعی* صبح بخیر _ بعد از فراغت از تربیت معلم سهمیه استان فارس شدم اداره کل فارس ابلاغم…
-
داستان کوتاه حج
صبح بخیر _ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺑﻪ ﺣﺞ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ…