داستان کوتاه
-
داستان کوتاه قدرت تلقین
صبح بخیر _ روزی یک زندانی از زندان فرار میکند. به ایستگاه راهآهن میرود و سوار یک واگن باری میشود.…
-
داستان کوتاه قایق خالی
صبح بخیر _ وقتى جوان بودم، قایق سوارى را خیلى دوست داشتم. یک قایق کوچک هم داشتم که با آن…
-
داستان کوتاه پادشاه و تخته سنگ
صبح بخیر _ در زمانهای گذشته، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس…
-
اصطلاح ان شالله که منم
صبح بخیر _ زن وشوهری بودند که زندگیشان از راه هیزم شکنی اداره می شد .یک شب زن به شوهرش…
-
ضرب المثل از هول حلیم افتاد تو دیگ
داستان ضرب المثل: صبح بخیر _ گویند در روزگاران قدیم مردی فربه زندگی می کرد که علاقه زیادی به خوردن…
-
حکایت دختر بچه زرنگ
صبح بخیر _ دختر بچه کوچکی سوپر مارکت پدربزرگ خود رفت. خیلی ناز و شیرین بود و پدربزرگ عاشق نوه…
-
حکایت نیش زنبور و نیش مار
صبح بخیر _ روزی یک مار به زنبوری گفت: انسانها بیشتر از اینکه از زهر نیش من بمیرند از ترس…
-
داستانی زیبا درباره آخر و عاقبت آدم دو بهم زن و فریبکار
صبح بخیر _ پادشاهی با وزیر و سر داران و نزدیکانش به شکار میرفت. همین که آنها به میان دشت…
-
اصطلاح خدا خر رو شناخت بهش شاخ نداد
صبح بخیر _ چقدر با ضرب المثل های فارسی آشنایی دارید و آنها را به کار میبرید؟ کشور ما از…
-
حکایت سلطان محمود و پیرمرد خارکن
صبح بخیر _ روزی بود، روزگاری بود. یک روز سلطان محمود غزنوی با امیران لشکر خود بهقصد شکار به صحرا…