داستان کوتاه
-
ماجرای خالکوبی مرد قزوینی
صبح بخیر _ روزی یک پهلوان پنبه پیش دلاک رفت و گفت بر شانه ام عکس یک شیر را رسم…
-
حکایت شتردار ساده دل که طمع، او را گرفتار مرد مفت خور کرد
صبح بخیر _ شخصی بود که عیاش و شکمپرست و خوشگذران بود و همهچیز میخواست و هیچ هنری هم نداشت…
-
داستان کوتاه شلخته درو کن…
صبح بخیر _ در روزگاران پیشین، شغلی بنام خوشهچینی وجود داشت… آنها که دستشان تنگ بود و خرمن و مزرعهای…
-
داستان شگفتانگیز یتیمی که تاجرالتجار تهران شد
صبح بخیر _ بیش از سه دهه از درگذشت حاج محمود فرزانده میگذرد؛ کاسب خوشنام محله حسنآباد که سبک کاسبی…
-
حکایتهای جالب و آموزنده
۱. خر ملانصرالدین روزی ملانصرالدین در بازار خر خود را گم کرد. به هر طرف که نگاه میکرد، خری دیده…
-
داستان کوتاه شیرینی زندگی
صبح بخیر _ جعبه شیرینی را جلو بردم و تعارف کردم یکی برداشت و گفت: می توانم یکی دیگر هم…
-
داستان کوتاه اشتباه کردن
صبح بخیر _ در رستورانی گروهی ماهیگیر دور هم جمع شده و در حال خوردن قهوه و گپ زدن بودند.…
-
داستان کوتاه درخواست جاهلانه از حضرت سلیمان
صبح بخیر _ مردی به پیامبر خدا ،حضرت سلیمان ، مراجعه کرد و گفت: ای پیامبر میخواهم، به من زبان…
-
داستان کوتاه هدف
صبح بخیر _ شبی، برف فراوانی آمد و همهجا را سفیدپوش کرد. دو پسر کوچک با هم شرط بستند که…