صبح بخیر _ ستون آخر در صفحهی آخر هنوز خالی بود.
یک خبر برای تکمیل روزنامهی صبح فردا کم بود.
هوتن تمام جیبهای کت و شلوارش، که بر روی صندلی افتاده بود را به دقت جستجو کرد و تمام یادداشتهایش را دوباره خواند.
ضبط صوت کوچکش را روشن کرد و مصاحبهها را مجددا گوش داد.
عکسهای دوربینش را چک کرد.
نه، تمام آن خبرها را قبلا نوشته و برای سردبیر ارسال کرده بود.
مستأصل و عصبانی زیر لب گفت:
– اَه لعنتی، تو این همه کار و بدبختی نمیشد حالا این یه خبر کم نمیاومد…
هوتن همانطور که دور هال خانهاش میچرخید به سردبیر و غرغرهایش فکر میکرد.
به اجاره خانهی عقب افتاده و بدهیهایش میاندیشید.
به عدم امنیت کاریش داشت فکر میکرد که ناگهان پشتش تیر کشید و با سر به زمین افتاد.
ستون آخر در صفحهی آخر روزنامه صبح فردا این طور تکمیل شد:
«بازگشت همه به سوی اوست
در گذشت ناگهانی خبرنگار روزنامه آقای
هوتن سعادت را…»
بیشتر بخوانید: